خانه شعر فارسی

شعرهایی از بهترین شعرای کهن ایرانی مثل حافظ‌‌،سعدی،خاقانی،و...

خانه شعر فارسی

شعرهایی از بهترین شعرای کهن ایرانی مثل حافظ‌‌،سعدی،خاقانی،و...

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۹ ثبت شده است

گشت یکی چشمه ز سنگی جدا
 غلغله زن ، چهره نما ، تیز پا
گه به دهان بر زده کف چون صدف
گاه چو تیری که رود بر هدف
گفت : درین معرکه یکتا منم
تاج سر گلبن و صحرا منم
 چون بدوم ، سبزه در آغوش من
 بوسه زند بر سر و بر دوش من
چون بگشایم ز سر مو ، شکن
 ماه ببیند رخ خود را به من
 قطره ی باران ، که در افتد به خاک
 زو بدمد بس کوهر تابناک
 در بر من ره چو به پایان برد
 از خجلی سر به گریبان برد
 ابر ، زمن حامل سرمایه شد
 باغ ،‌ز من صاحب پیرایه شد
 گل ، به همه رنگ و برازندگی
 می کند از پرتو من زندگی
در بن این پرده ی نیلوفری
کیست کند با چو منی همسری ؟
زین نمط آن مست شده از غرور
 رفت و ز مبدا چو کمی گشت دور
 دید یکی بحر خروشنده ای
 سهمگنی ، نادره جوشنده ای
 نعره بر آورده ، فلک کرده کر
دیده سیه کرده ،‌شده زهره در
 راست به مانند یکی زلزله
 داده تنش بر تن ساحل یله
 چشمه ی کوچک چو به آنجا رسید
 وان همه هنگامه ی دریا بدید
 خواست کزان ورطه قدم درکشد
 خویشتن از حادثه برتر کشد
 لیک چنان خیره و خاموش ماند
 کز همه شیرین سخنی گوش ماند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۵۴
ابوالفضل نعمتی بنادک

محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت

مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست

گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی

گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست

گفت: میباید تو را تا خانهٔ قاضی برم

گفت: رو صبح آی، قاضی نیمه‌شب بیدار نیست

گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم

گفت: والی از کجا در خانهٔ خمار نیست

گفت: تا داروغه را گوئیم، در مسجد بخواب

گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست

گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان

گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست

گفت: از بهر غرامت، جامه‌ات بیرون کنم

گفت: پوسیدست، جز نقشی ز پود و تار نیست

گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه

گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست

گفت: می بسیار خوردی، زان چنین بیخود شدی

گفت: ای بیهوده‌گو، حرف کم و بسیار نیست

گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را

گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۴۵
ابوالفضل نعمتی بنادک